مسافری رسیده از راه با کوله باری از باران و دلتنگی
و طنین آرام گام هایش پیچیده در کوچههای شهر
صدایی میآید این حوالی
صدای قدم های پاییز
هی پاییز
ابرهایت را زود بفرست
شستن این گرد غم از دل من
چندین پاییز باران می خواهد
بـهــــار مـــن! بــپــذیــرم بــه شــعـر پـایـیــزی
غــزل غـــزل بــه فــدایت اگـرچــه ناچـیز است
هنــوز بــوی تـــو دارد هـــوای شــعــر و غـــزل
خوشـا که شعـر تو هـمـچون شکـوفه نوخیز است
دوباره پاییز
اما نه فصل خزان زرد
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی!
پاییزت قشنگ
ما را چه به مهتاب که ما تیره و تاریم
در موسم پاییز چونان ابر بهاریم
محبوبه و مینا به کجا ای گل مریم
ما بذر نداریم که یک لاله بکاریم
تنهایی نام دیگر پاییز است
هرچه عمیقتر برگریزان خاطرههات بیشتر
من از شما گفتن تو بدم می آید
عزیزم مرا سرد خطاب نکن
این پاییز میخواهم تا افتادن آخرین برگ
با تو دیوانگی ها کنم
آغاز فصل حساسیت ، عطسه ، آویزانی دماغ
یادآوری وحشت از شروع درس و مشق ، آنفولانزا ، پنیسیلین
خاطراتی که باید فراموش شود و نمیشود ، فکر ، خیال
و هزاران پدیدهی قشنگ دیگر مبارک باد !
بیا ای همنشین سرد پاییز
به آواهای شب هایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعری تازه در من برانگیز
یک پنجره از ابر بهارم لبریز
لبریزتر از غم غروب پاییز
در محکمه ام نوشت دنیا روزی
تبعید به غربت جنوب پاییز